به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: فریدون گله
رای کاربر: 4
مرد و زنی شیفتهی هم میشوند. زن بدنام است و هنوز مورد توجه یک باجگیر. مرد از زن مورد علاقهاش برابر باجگیر حمایت میکند. پس از ماجراهایی باجگیر در نزاعی مرد و زن را مجروح میکند، اما خودش نیز در حوض آبی که بدن مجروح زن و مرد_ بر روی داربستی روی آن قرار دارد، خفه میشود.
کارگردان: نرگس آبیار
رای کاربر: 4
قصهی زندگی یک خانواده یزدی بین سالهای 57 تا 62 است. روایتی از زندگی چهار کودک با نامهای بهار، نادر، کمال و مریم که همراه پدرشان غفور و مادربزرگ در دهه 50 خورشیدی نفس میکشند! دنیای این کودکان دنیایی است پر از رویاهای زیبای کودکانه که قرار است رنگ حقیقت به خود بگیرد...
کارگردان: علی حاتمی
رای کاربر: 4
کبوتر "طوقی" بربام خانهای مینشیند که در آن "سید مرتضی" با مادر نابینایش زندگی میکند.مادر سید مرتضی عقیده دارد که طوقی برای خانوادهی آنها بدیمن است.به دنبال این ماجرا سید مرتضی کبوتر را به معشوقهاش میسپارد و خود عازم شیراز میشود که دختری را برای دائیاش خواستگاری کند، اما خود عاشق دختر شده و ب...
کارگردان: آرش معیریان
رای کاربر: 4
امیر مرادیان تنها پسر یک خانواده ثروتمند در روابط اجتماعی و خانوادگی با مشکل روبه روست. پدرش یک مدیر دولتی است با اعتقادهای سفت و سخت، که با مادرش که علاقه ای به این زندگی ندارد متارکه کرده و مادر امیر هم همراه با دخترش در خارج زندگی می کند. او هم از زندگی در ایران خسته شده و از سویی نیز مادرش مقدما...
کارگردان: سیدرضا میر کریمی
رای کاربر: 4
مهران، فرزند جوان خانواده ای مذهبی، به رغم مخالفت خانواده و به خصوص پدرش با ترانه که به اصول اخلاقی خانواده پای بند نیست، ازدواج کرده است. پدر مهران که از سفر شمال بازگشته اعلام می کند برای مداوای بیماری اش قصد سفر به خارج از کشور را دارد و با مهران که برای خداحافظی نزد او آمده برخورد سردی می کند و ...
کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
رای کاربر: 4
پلاک «یوسف» از شکم یک کوسه در آبهای جنوب پیدا میشود. همه معتقدند که او شهید شده است. «دایی غفور» که رانندهی تاکسی فرودگاه است، برخلاف دیگران معتقد است که پسرش «یوسف» روزی بازخواهد گشت. زندگی او و دختری به نام «شیرین» که از قبل برای جستجوی برادرش به ایران آمده است، در یک نقطه به هم میرسد. آنها ب...
کارگردان: شهرام اسدی
رای کاربر: 4
«عبدالله» جوانی نصرانی که تازه اسلام آورده است، در جریان عروسی خود با «راحله»، دختر «زید»، ندائی میشنود که او را به یاری فرا میخواند. «عبدالله» به دنبال این ندا بیایان به بیایان و واحه به واحه تا کربلا میتازد و سرانجام به کربلا میرسد که عصر روز عاشورا است زمانی که «حقیقت» را در زنجیر... پاره پار...