مرد: "وقتی اون گفت که باج مال خانم بالا،مادرشه، که 110 کیلو وزن داره؛ می خواست به من و تو حالی کنه که هیچکدوم از اونا قادر به کار کردن نیستند؛ اما این کار رو با لودگی و مسخرگی انجام داد، تا از گدایی فاصله داشته باشه"
رفیع هزینه های درمان یک دختر کور را فراهم می کند و او را به خارج می فرستد تا درمان شود. دختران با شرکت در جشنواره های مختلف، به یک خواننده موفق تبدیل می شوند. رفیع به گذشته اش نمی گوید. این دختر با رهبر ارکستر ازدواج می کند، اما هنگامی که او درباره حقیقت می یابد، به آرامی به رفیع می رود.
دکتر جوانی متدرجاً به مستخدمهاش علاقهمند شده و رابطهای بینشان به وجود میآید. مستخدمه از ازدواج قبلش صاحب فرزندی شده بود. در این حال شوهر قبلی مستخدمه را که با دکتر ازدواج کرده است، تهدید میکند که فرزند داشتن او را نزد دکتر فاش خواهد کرد و برای اینکه چنین نکند، تقاضای حقالسکوت دارد. رفت و آمد مرد بدطینت با مستخدمه، دکتر جوان را نسبت به مستخدمه بدگمان میسازد تا جائیکه مستخدمه را از خود میراند. پس از یک سلسله ماجرا سرانجام دکتر حقیقت را درمییابد و مستخدمه را بازمییابد.