منظوم | مرجع سینما، تلویزیون، بازیگران و هنرمندان ایران

احمد که عصیان نوجوانی اش را در سکوت گذرانده، فرمانده لشگری می شود که باید در دروازه های خرمشهر با دشمن بجنگند. اما سرنوشت او فرسنگ ها دور از مرز ایران رقم می خورد…

سیانور

(1394)

کارگردان: بهروز شعیبی

رای کاربر: 7

رای شما:

0/10

قصه «سیانور» در دهه 50 می‌گذرد و محور اصلی آن زندگی عاشقانه یک زوج است که در آن دوره زمانی به تصویر کشیده می‌شود...

6.7

اتاق

(2015)

کارگردان: لنی آبراهامسن

رای کاربر: 9

رای شما:

0/10

فیلم اتاق به کارگردانی لنی ابرامسون براساس رمانی به همین نام نوشته اما داناهیو، ساخته شده است. اتاق روایتگر زندگی زنی است جوان به اسم جوی که هفت سال پیش و در سن ۱۷ سالگی توسط مردی که ادعا کرده بود سگ مریضش نیاز به کمک دارد ربوده شده و در یک آلونک زندانی شده است و هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد...

6.1

من ناصر حجازی هستم

(1394)

کارگردان: نیما طباطبایی

رای کاربر: 6

رای شما:

0/10

فیلمی است که در آن ضمن پخش تصاویر فوتبالی و شخصی دیده نشده از اسطوره ملی ایران به بررسی دلایل محبوبیت ناصر حجازی می‌پردازد...

6.1

سلام بمبئی

(1394)

کارگردان: قربان محمدپور

رای کاربر: 3

رای شما:

0/10

داستان فیلم «سلام بمبئی» ملودرامی عاشقانه است درباره آشنایی یک دختر هندی و یک پسر ایرانی که هر دو دانشجوی پزشکی هستند و درگیر اتفاقات پیچیده‌ای میشوند...

من سالوادور نیستم

(1394)

کارگردان: منوچهر هادی

رای کاربر: 3

رای شما:

0/10

ناصر و خانواده‌اش به سفری سیاحتی به برزیل دعوت می‌شوند. آنجل، دختری برزیلی، او را با نامزد سابق خود اشتباه می‌گیرد و…

5.9

نگار

(1394)

کارگردان: رامبد جوان

رای کاربر: 6

رای شما:

0/10

ما به این ته سیگار رژ لبی مشکوکیم. اما این به ما کمکی نمی‌کنه!

5.2

ناردون

(1394)

کارگردان: فریدون حسن‌پور

رای کاربر: 3

رای شما:

0/10

داستان این فیلم درباره جمعی از مردم یکی از محله های لاهیجان است که درگیر جریان های مرتبط با روستای خود می شوند. داستان فیلم با موضوع مخارج عروسی و عزا شروع می شود و....

5.2

کوپال

(1394)

کارگردان: کاظم ملایی

رای کاربر: 4

رای شما:

0/10

در این دنیا نمی‌توانی تنها باشی! و…

4.9

رسوایی‌ 2

(1394)

کارگردان: مسعود ده‌نمکی

رای کاربر: 2

رای شما:

0/10

"به خودتان تکان بدهید تا خدا تکانتان نداده!" این جمله ای است که حاجی یوسف، پیرمرد زاهد شهر با دیدن آسیب های اجتماعی به مردم و مسئولین گوشزد می کند اما برخی او را جدی نمی گیرند و برخی نیز با شایعه وقوع زلزله و عذاب دستمایه شروع داستان را فراهم می کنند...