به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: سید روحالله حجازی
رای کاربر: 7
همیشه فکر میکردم ماهیها موقع مردن، وقتی لب میزنن، یه چیزی میخوان بگن که من اونو نمیشنوم...
کارگردان: علی احمدزاده
رای کاربر: 7
دو دوست از یک مهمانی شبانه قصد بازگشت به خانه با ماشین خود را دارند. در مسیر راه با افراد و حوادثی روبرو میشوند که در فیلم در دو بخش "واقعی" و "فرا واقعی" به نمایش گذاشته میشوند...
کارگردان: بهتاش صناعیها
رای کاربر: 7
منوچهر شصت سال سن دارد، او بازنشسته اداره دخانیات است ولی از سر بیکاری همچنان هر روز به اداره میرود. مادرش تا زنده بود آرزو داشت ازدواجش را ببیند، در حالی که منوچهر حتی دوستی هم در زندگی نداشته به جز خسرو...
کارگردان: سید جمال سید حاتمی
رای کاربر: 7
دخترک تازه به انگشتانش لاک زده بود که روزگار صورتش را نقاشی کرد...
کارگردان: بهنام بهزادی
رای کاربر: 7
داستان مادری که بنا به توصیه پزشک باید به علت آلودگی هوا، مابقی عمر خود را خارج از شهر تهران سپری کند، همین امر سبب مشکلاتی بین دو دختر وی میشود...
کارگردان: سهیل بیرقی
رای کاربر: 7
داستان یک زن خلافکار حرفهای به نام آذر است که با وجود همه هشدارهایی که آدمهایش به او میدهند و او را از کار کردن در شرایط خطرناک فعلی بر حذر میدارند، آذر با سماجت و اصراری عجیب دست از کارهای خلافش نمیکشد و هرچند میداند هر یک از مشتریهایش میتوانند پلیس باشند، باز هم به کارش ادامه میدهد...
کارگردان: سروش محمدزاده
رای کاربر: 7
آنها نمیدانستند اتفاقی میافتد که چهارشنبه را برایشان روزی متفاوت خواهد کرد...
کارگردان: کمال تبریزی
رای کاربر: 7
تردید، شک و سر انجام خیانت، زندگی عاشقانه مهران و مینا را به مسیر تازهای میکشاند...
کارگردان: احسان عبدیپور
رای کاربر: 7
فائز، مسیح، آتنا و حمزه، روزهای کسالتبار و خمودهی حوالیِ سی سالگیشان را پشت سر میگذارند. ورود شیرزاد که پنج سال است زندگیاش را روی دریا و درون کشتی میگذراند، همراه با یک کشتی فرانسوی، اتفاقی و ناخواسته، ریتم زندگیشان را عوض میکند. یکباره چشم باز میکنند، تا میانهی یک بازی غریب ایستادهاند. ...
کارگردان: عادل یراقی
رای کاربر: 7
روایت داستان یک معلم ریاضی است که برای تدریس خصوصی به خانه شاگردش میرود و همین امر باعث آشنایی او با مادر بچه میشود.
کارگردان: سیدمحمدرضا خردمندان
رای کاربر: 7
همیشه همینجوریه! آخرین بار هوا ابر شد. باد گرفت. درختا داشتن از جا کنده میشدن. اونقدر بارون شدید شد که سیل شهرو گرفته بود. پرندهها دور و بر لونه هاشون جیغ میکشیدن. یکی از بچهها قسم میخورد خودش دیده خورشید یکی دوبار نورش کم و زیاد شده....