« خانه دختر » سوژه ای دارد که کمتر می توان نشانه هایی از آن در سطح اجتماع امروزی یافت; اما این به معنای منسوخ شدن قطعی چنین رسمی نیست, هنوز هم بخش سنتی و مذهبی جامعه همراه با شرمی افتخارآمیز پایبند چنین رسمی بوده و آن را نشانی غرورآفرین از نجابت عروس و سربلندی داماد می دانند.
فیلم, با مرگ عروس آغاز می شود و از همان ابتدا بیننده در بستری از تعلیق و معما قرار میگیرد; همین امر مخاطب را به خوبی مشتاق و تشنه یافتن حقیقت و دلایل مرگ عروس نگاه میدارد; اما در ادامه حفره های نه چندان کم فیلمنامه از کیفیت داستان کم کرده و نقطه ی خوب آغازین فیلم را کمرنگ میکند.
فیلم بازیهای نسبتاً خوبی دارد: بازی روان حامد بهداد خبری خوش برای تماشاگر فیلم است و همینطور پگاه آهنگرانی و البته باران کوثری...
پردیس احمدیه نیز علی رغم ضعف شخصیت پردازی اش، بازی خوبی از خود به نمایش گذاشته است. اما رعنا آزادی ور که البته سوژه اصلی فیلم است، مانند شخصیتش در داستان, سردرگم ست و بیننده ارتباط خوبی نه با شخصیتش برقرار میکند و نه بازی خاصی از او میبیند, درمقابل بابک کریمی در نقش پدر - برخلاف ابهامی که در کاراکتر او در فیلمنامه نهفته- بازی قابل قبولی ارائه داده ست, ولی بالاتر از همه رویا تیموریان است که با حضور کوتاهش در فیلم بسیار خوش درخشیده ست.
« خانه دختر » می توانست و قرار بود اثر جسوری باشد و این را می توان در موضوعات مطرح شده در فیلم که همگی به شک و تردید در رابطه قبل از ازدواج می گذرد مشاهده نمود, اما فیلم در پرداخت سوژه و گره گشایی بسیار ضعیف عمل کرده و روایت گسسته ای دارد. از یک سو با ایجاد گره کور در داستان, سر نخ را از دست عوامل فیلم و درنتیجه مخاطب در میآورد و از سویی نمی تواند شخصیت پردازی کرده و برای تبدیل اثر به یک ملودرام اجتماعی، هر بلای ممکن را که می شد به راحتی حل و فصل کرد، به سر سمیرا می آورد و با سکوت و فرار او, یک سوتفاهم را به بحران تبدیل می کند; بحرانی که علی رغم نیت کارگردان, منتهی به بررسی یک معضل اجتماعی و یافتن راهکاری مناسب برای حل آن نمیگردد.
سینمای امروز ایران بیش از هر زمان دیگری نیاز دارد تا آثاری را به خود ببیند که در آن تفکرات اشتباه سنتی, مورد چالش قرار می گیرند تا جامعه آن را دیده و نسبت به برخورد با آن مصمم شود. اما رویه رایج سینمای ایران که ساکت ماندن جنس زن در مواجهه با تفکرات اشتباه سنتی و سپس دست و پا زدن و تقلا برای زندگی و در نهایت تسلیم شدن است، کارایی مشخصی به جز برانگیختن حس ترحم مخاطب ندارد.
این فیلم, با پایان باز به انتها نمیرسد, اما سوالات بی پاسخ بسیاری را در انتهای فیلم به وجود آورده و بیننده بدون دستیابی به پاسخ سوالات بیشماری که از دیدن فیلم حاصل شده, سالن سینما را ترک میکند: به فرض که مرد به موقع پاسخ تماس تلفنی سمیرا را می داد, نتیجه چه می شد؟ سمیرا با درک و حمایت نامزدش از خودکشی منصرف میشد یا صرفا مرد به خاطر آبرو و مخارج جشن, تن به ازدواج می داد ولی در ادامه از درون دچار کشمکش می شد که چرا سمیرا به این خواسته تن نداده تا پاکدامنی خود را ثابت کند و در نتیجه آرامش خود و اعتماد به نامزدش را از دست می داد, و یا شاید هم از همان ابتدا نسبت به او بدگمان میشد و جشن را برهم میزد؟
سمیرا چرا با وجود مقاومت به جا در برابر خواسته ی خانواده ی همسر, بلافاصله با خودکشی تسلیم شده و خود را نزد هم دانشگاهی ها, هم محله ای ها و حتی پدرش, بی آبرو و بدنام می کند؟
پدر, چرا چنین راحت دختر را به خاک سپرده و قصد رفتن از محله را می کند؟
پدر چه سهمی در بی آبرویی دختر دارد و چرا مثل جامعه, بی محکمه دخترش را محکوم میکند؟
قصد خواهر از ارسال پیامها و ایمیل چیست؟ قصد اثبات بی گناهی خواهر را دارد یا قصد انتقام از پدر که دربرابر مرگ سمیرا واکنشی به شدت منفعلانه از خود نشان داده است؟...
این فیلم میتوانست و میبایست خوب ساخته میشد, اما بعد از تماشای فیلم سوال بزرگ و بی جواب دیگری ذهن بیننده را درگیر میکند: فیلمی چنین از هم گسیخته, اصلا به چه دلیل برجسته و مهمی توقیف شده بود!!!!