انگار هیچ منطقی در پیشبرد داستان وجود نداره ، مجموعه ای از کاراکترها که در حد تیپ باقی موندن و حضورشون در فیلم هیچ دلیلی نمیتونه داشته باشه ، نقش اول فیلم یکهو بعد از عمری زندگی یاد پدرش افتاده و به سادگی نوشیدن یک لیوان آب به تمام حقیقت پی میبره و به همون سادگی مشکل دیه حل میشه و از همه مهم تر با چند تا دیالوگ و منطق دم دستی ماشین رضا برمیگرده به گاراژ !!! تنها نقطه قابل اتکا فیلم میتونه صحنه های بخش مسابقه باشه